حنیفا ساداتحنیفا سادات، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
داداش امیرحسینداداش امیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
شروع عشق مامانی و باباییشروع عشق مامانی و بابایی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

حنیفا ،ماه تابان ما

واکسن دو ماهگی

1397/4/4 18:41
نویسنده : مامان شکیبا
240 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای واکسنشکلک متحرک پرستار

 

صبح خیلی زود ، بعد از دادن قطره استامینوفن به شما،طرفای ساعت 8 من و شما و داداش امیرحسینت رفتیم سمت خانه بهداشت و الحمدلله شلوغ نبود برای همین،سریع به محض ورود شما رو قد و وزن کردن و واکسن زدنآراماونجا مرتب داداش امیرحسینت حرف میزد و منم به باباییت گفته بودم که وقتی میخوان شما رو واکسن بزنن حتما در حضور داداشت باشه تا بتونیم راحتتر توجیهش کنیم که نباید به پای شما دست بزنه و تو خونه زیاد سر و صدا نکنه تا سریعتر حالت بهتر شهآراماون لحظه ای که بهت واکسن زدن شروع کردی به گریه و داداش امیرحسینت خیلی ناراحت شد ولی ما علاوه بر مسایل توجیهی که قبلا بهش اشاره کردم بهش میگفتیم که این واکسن برای سلامتی شما واجبه و خودش هم وقتی نی نی بوده برای اینکه مریضی های سخت نگیره،بهش واکسن زدیم و اصلا اصلا جنبه تنبیهی ندارهزیباالحمد لله تو همه زمینه ها توجیه شد ولی گاهی یادش میرفت و  تا میخواست  تو خونه شیطونی کنه  ،من بهش یاداوری میکردم که نباید صدا بدیم تا آشی استراحت کنهآرامالهی بمیرم  برای اون دل مهربون داداشیت و بمیرم برای اون  سوراخ قرمز روی پاهای کوچولوت غمگین

خدا رو شکر نه داغ شدی نه زیاد بی تابی میکردی و فقط بعضی وقتا از درد گریه میکردی و مامانی هم هر 4 ساعت بهت قطره استامینوفن میداد 20 دقیقه به 20 دقیقه هم کمپرس سرد برات میذاشتم ،که با یه تیکه یخ تو کیسه فریزر گداشته شده و پیچیده لای دستمال نخی،جای واکسنتو سرد میکردم تا خدایی نکرده پاهات گوله نکنه و درد نگیرهزیباداداش امیرحسینت سر هیچکدوم از واکسناش تب نکرد الا 4 ماهگیش و تموم امید منم این بود که مثل داداشت شما هم نب نکنی که الحمدلله تبم نکردی.خلاصه روز اول تموم شد و روز دوم که دیگه اصلا بهت استامینوفن ندادم چون نه درد داشتی و نه تب ،اگه به خودم بود که روز اولم بهت نمیدادم اما چون پاهات درد گرفته بود و یه ذره بی تابی میکردی بهت میدادم ولی مرتب پاهاتو کمپرس گرم میکردمآرامروز سومم که دیگه کلا خوب خوب بودی و داداشیتم خیلی با هام همکاری کرد تو این قضیه،درسته که خیییییییییییلی شیطونه ولی الحمدلله بعضی وقتا اونجاهایی که باید همکاری بکنه،جدا میکنهچشمکو قبل ازواکسن دو ماهگیت شیطنتای داداشیت دقیقا موقع واکسنت شده بود کابوس شبانم،همش فکر میکردم که میخواد مثل همیشه شیطنت کنه و نذاره من بهت برسم که الحمدلله به خیر گذشت و فداش بشم که انقدر فهمیدسبوس

بالاخره پروژه عظیم واکسنم تموم شد،خیلی راحتتر از چیزی بود که فکر میکردم،ارزش این همه استرسم نداشتخجالت

خدایا شکررررررررررررررتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتفرشته

بای بای واکسن تا چهارماهگیبای بای

پسندها (3)

نظرات (1)

شادی زندگیشادی زندگی
10 تیر 97 10:08
اخی الهی