برگشتن بابا رضا
سلام قشنگ مامانی
22شهریور بابا رضا از مکه برگشت و از اونجایی هم که دلش نیومد برای شما و داداشی و الینا سوغاتی نخره برای هر کدومتون چند دست لباس خریدچون بابا رضا بشدت از اعراب بدش میومد و از اونجایی هم که اعراب سعودی دشمن ایرانی جماعت بودن و فاجعه بدی رو نسبت به حجاج تو سالهای گذشته به راه انداخته بودن،بابا رضا وارد کردن ارز رو تو کشور این اعراب خیانت میدونست و بشدت مخالف این قضیه بود و قبل از اینکه عازم مکه شه به همه اعلام کرده بود که هیچی نمیخره و این یعنی برای هیشکی سوغاتی نیاوردخلاصه روزی که بابا رضا اومد بنده شدم مسیول هماهنگی فامیل و تدارکات من جمله شیرینی و غذا و....و مان جون و داداشی و بابا مهدی هم بعنوان استقبال کننده از حاج بابا رضاحالا داستان چی بود الان خدمتت عرض میکنماین یه سورپرایز فامیلی بود که همه فامیل بدون اینکه بابا رضا بویی ببره جمع شدن تو خونه ما و تنها کسی که مسیول جمع کردن افراد فامیل بود بنده بودم و هماهنگی چای و شیرینی و شربت و غذا و گوسفند هم با بنده بودقرارمون این شد که داداشی و مان جون و بابامهدی برین دنبال بابارضا و طوری وانمود کنن که هیشکی از برگشتن بابارضا مطلع نیست و فقط اونا بعنوان استقبال کننده رفتن فرودگاهدر این بین هم مدام با مان جون تماس داشتم تا ببینم بابا رضا کی میرسه سر کوچمون تا تموم فامیل که جمع شده بودن خونمون، برن استقبالش قیافه بابا رضا رو اصلا یادم نمیره که به محض ورودش به کوچه و دیدن تموم اقوام،چجوری تو چشمای خندون و در عین حال شگفت زدش ،یه حس خوب و غیر قابل وصفی موج میزدخلاصه مامان ما ،دوباره شوهر دار شد و ما هم نزدیکای غروب به خونمون برگشتیم و بنده هم چون حامله بودم بشدت خسته شده بودم و بعد از یه استراحت تپل،انرژی دوبارمو بدست اوردماینم عکس لباسی که بابا رضا برات اورده بود البته اول بابا رضا یه سرویس لباس دخترونه خوشگل که پر بود از گلای گلدوزی قرمز ، خریده بود اما بعدا به اصرار من پسش داد ،چون اون لحظه ما نمیدونستیم تو دختری و بابام بجاش یه سرویس با رنگ اسپرت انتخاب کرد،هنوزم خودمو فحش میدم که چرا اصرار کردم اون سرویسو عوض کنه ولی خوب این سرویسه رو هم دوسش دارم چون رنگش نارنجیه و رنگ مورد علاقه منه