بابا مهدی
سلام مامانی
یه تشکر ویژه میکنم از بابا مهدیت که تو کل بارداریم اخلاقای تند منو تحمل کرد،واقعا نمیدونم چرا اینجوری شده بودم؟؟؟اصلا انگار کل هورمونام بهم ریخته بود و به در و دیوار هم گیر میدادم حتی وقتی امیرحسین اذیتم میکرد سر بابات خالی میکردم،طفلکی بهم هیچی نمیگفت و فقط تحملم میکرد و برای داشتن آسایش و آرامشم خودشو به آب و آتیش میزد از هزینه های سنگین سونوگرافی های گرون تو جاهای بنام بگیر تا خورد و خوراکم که فقط محدود شده بود به خوردن گوشت قرمز و ماهی و میگو،اونم به مقدار زیاد،چون واقعا تحملل برنج یا گوشت مرغ رو نداشتم و فقط با گوشت و ماهی و میگو خودمو سیر میکردمتو کل حاملگیمم انقدر کاهو خورده بودم که دیگه شبیه خرگوش شده بودم وماه های آخرم یک لیتر شیر و بادوم و پسته و کشمش و کنجد و خرما رو تو مخلوط کن میکس میکردمو و روزانه میخوردم و بابا مهدیتم بدون هیچ منتی و واقعا با جون و دل همشو تهیه میکرد و واقعا از اینکه من انقدر به فکرتم خوشحال میشد
خلاصه هر چی از خوبیهای بابامهدیت بگم ،کم گفتم و امیدوارم بزرگتر شدی،قدرشو بیشتر بدونی چون واقعا مردیه که همه داشته و نداشته هاشو تو خونه خرج میکنه و به فکر حروم کردن پول برای دیگران یا رفیق بازی و اینا نیست و تموم فکر و ذکرش آرامش من و به تبع اون آسایش داشتن شماست،همچین مردی تو این روزگار کم پیدا میشه
امیدوارم بختت مثل من بلند باشه و شوهر خوبی مثل بابات نصیبت شه
دعای روز و شبم از دوران جنینیت تا هر سن و سالی که برسی بعد از سلامتی فقط و فقط بخت بلند و سفید بوده و هست و خواهد بود.