حنیفا ساداتحنیفا سادات، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
داداش امیرحسینداداش امیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
شروع عشق مامانی و باباییشروع عشق مامانی و بابایی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

حنیفا ،ماه تابان ما

مشتی حنیفا

1396/11/15 1:37
نویسنده : مامان شکیبا
185 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق قشنگم

 24 اذر بود که یهویی شبش تصمیم گرفتیم بریم مشهد و این مسافرتمونم مثل همه مسافرتای دیگمون کاملا بی برنامه و نتیجه ی یه دل هوا کردن بودچشمکخلاصه تند تند وسایلمونو جمع کردم و صبح روز بعدش آماده رفتن به مشهد شدیمآرام

چون نزدیک شهادت امام رضا بود تو تموم طول مسیر موکبایی برای زایرای امام رضا درست کرده بودن و با نذری هاشون ازشون پذیرایی میکردن دقیقا عین موکبای کربلا تو ایام پیاده روی اربعینآرامالبته به لطف این بانیان خیر صبح اون روز یه عدسی خیلی خوشمزه زدیم به بدن و نزدیک ظهرم یه عدس پلو باحالآرامهنوز دارم تعجب میکنم که اون عدس پلو و عدسی هیچی توش نداشت ساده ساده بدون گوشت و پیاز داغ ولی چجوری انقدر خوشمزه بودن؟؟متفکر

دیگه نزدیکای اذان مغرب مشهد بود که رسیدیم و چون تصمیممون برای اومدن آنی بود هتلی هم رزرو نکرده بودیم، برای همین تازه کار ما در اومده بود و ماشالله چون نزدیک شهادت امام رضا بود همه جا رزرو بود که بالاخره تونستیم یه هتل گیر بیاریم که خداییش هم غذاهاش خیلی خوشمزه بود و  هم بهمون خیلی خوش گذشتآرامفقط قسمت شیطنتای داداش امیرحسینت زیاد بود که اونم برای ما عادی شده از پسرخاله شدن با افراد غریبه تو صحن حرم گرفته تااااااااااااااااااااااااا ترکوندن هتلآرامیه چیزی میگم بخندی،روز آخری یخچال هتل بجای اینکه ازش باد سرد بزنه بیرون مدام ازش باد گرم میومد بس که با این بدبخت ور رفته بود نمیدونم سیستم سرمایششو چیکار کرده بود که تبدیل شده بود به گرمایشمتفکرمتفکر

یه تبرکی کوچولو هم برای شما خریدیم که البته قابل شما رو نداره،اصلا قصد خرید کردن نداشتیم ولی چون میخواستیم دست خالی بر نگردیم یه لباس و شلوار برای شما خریدیمبوس

پسندها (1)

نظرات (1)

مهندس زهرا فرجیمهندس زهرا فرجی
31 خرداد 97 8:45
زیارت قبولگل
مامان شکیبا
پاسخ
ممنونم،قسمت ما هنوزم نشده😔