رفتن بابا مهدی به چین
سلام دختر قشنگم 7 آبان،یعنی دقیقا شب سالگرد ازدواج من و باباییت،بابا مهدی مجبور شد برای ماموریت کاری ،یک هفته به چین بره و من و شما و داداش امیرحسین رو تنها بذاره البته من و داداش امیرحسینت به این تنهایی ها عادت کرده بودیم چون بیشتر روزای عادی باباییت تا دیروقت سرکاره و بعضی روزا انقدر خستس که بعد از خوردن شامش و چند دقیقه نشستن پیش ما سریع میره و میخوابه البته من بهش حق میدم،خدایی تو این روزگار و تورم و گرونی برای یه لقمه نون حلال باید خودتو به آب و آتیش بزنی مخصوصا باباییت که از اول زندگیمون هیچ ساپورت مالی نشد و افتخارم همیشه همینه که شوهرم دستش پیش هر کسی دراز نشد و بدون هیچ خلافی و وارد شدن هیچ حرومی تو زندگیمون خوش و خرم شروع کردیم ...
نویسنده :
مامان شکیبا
1:30