حنیفا ساداتحنیفا سادات، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
داداش امیرحسینداداش امیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
شروع عشق مامانی و باباییشروع عشق مامانی و بابایی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

حنیفا ،ماه تابان ما

رفتن بابا مهدی به چین

سلام دختر قشنگم 7 آبان،یعنی دقیقا شب سالگرد ازدواج من و باباییت،بابا مهدی مجبور شد برای ماموریت کاری ،یک هفته به چین بره و من و شما و داداش امیرحسین رو تنها بذاره البته من و داداش امیرحسینت به این تنهایی ها عادت کرده بودیم چون بیشتر روزای عادی باباییت تا دیروقت سرکاره و بعضی روزا انقدر خستس که بعد از خوردن شامش و چند دقیقه نشستن پیش ما سریع میره و میخوابه البته من بهش حق میدم،خدایی تو این روزگار و تورم و گرونی برای یه لقمه نون حلال باید خودتو به آب و آتیش بزنی مخصوصا باباییت که از اول زندگیمون هیچ ساپورت مالی نشد و افتخارم همیشه همینه که شوهرم دستش پیش هر کسی دراز نشد و بدون هیچ خلافی و وارد شدن هیچ حرومی تو زندگیمون خوش و خرم شروع کردیم ...
15 بهمن 1396

نامگذاری

سلام مامانی خانومی بعد از فهمیدن جنسیت شما،بین دو تا اسم گیر افتاده بودم که از اول حاملگیم و پی بردن به وجود قشنگت ذهنمو درگیر کرده بود یکیش حانیه که لقب حضرت زهراس و بمعنی دوستدار شوهر و فرزنده و یکی دیگه هم حنیفا بود که بمعنی خداپرست و دور از هرگونه شرکه خلاصه بعد از سبک و سنگین کردن بالاخره تصمیم بر این شد که اسم شما رو بذاریم حنیفا سادات که هر کی هم میشنوه خیلی خوشش میاد و میگه هم اسم خاصیه و هم به دل میشینه شاید یکی از دلایل به دل نشستنش این باشه که کلمه ایه که از متن قرآن خارج شده و تموم کلمات قرآنم عین نور و یه حقیقت روح آدمو جلا میدن من با این اسمای جدیدی که تازه مد شده و حتی بعضیاشو نمیدونم باید چجوری تلفظ کنم،مشکل دارم و خی...
21 دی 1396

سونو آنومالی و تعیین جنسیت

سلام عشق قشنگم بالاخره روز سی شهریور رسید و وقت این بود که ببینیم ما دوباره صاحب پسر شدیم یا دختر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بابا مهدی از اول عاشق دختر بود ولی بارها هم بهم گفته بود که اگر نی نیمون پسر شه شکر خدا رو میکنه.منم تو بارداری اولم دلم میخواست بچمون پسر بشه اما نه به دلایلی که الان تو ذهنت اومده،نه بحث پسر دوستیه و نه حرف مردم و نه هزاران دلیل دیگه.تازه از اول داشتن دختر به نفعم تموم میشد چون بابافتاح و تموم فامیل بابا مهدیتم ازم دختر میخواستن و وجود یه دختر تو این فامیل تبدیل شده بود به یه طلسم بزرگ چون همه الی ماشالله پسر داشتن تو وبلاگ داداش امیرحسینتم علت خواستن بچه پسر سر حاملگی اولمو نوشتم،اما اونروز واقعا برام فرقی نمیکرد که شما ...
21 دی 1396

آزمایش غربالگری مرحله دوم

سلام دختر قشنگم       بعد از نشون دادن جواب آزمایش و سونو غرالگری مرحله اول به خانوم دکتر و بررسی وزن و فشار مامانی،دکتر گفتن که همه چیز مثل همیشه خوبه و اگه دوست داشته باشیم میتونیم ازمایش غربالگری مرحله دوم یا کواد مارکر رو انجام بدیم ولی سونو سلامت جنین یا انومالی که مربوط به هفته18بارداریه باید 100%انجام بشه در این حینم یه سونو دیگه برای تعیین جنسیت.جلوتر گفتم که قشنگم من زیاد با سونوگرافی موافق نیستم.برای همین از خانوم دکتر خواهش کردم که دو تا سونو رو با هم بنویسن.ایشون ازمایش غربالگری مرحله دوم روتو هفته15 مامانی برای تاریخ 22شهریور و سونو انومالی و تعیین جنسیتم برای روز 5شنبه 30شهریور نوشتن. صبح روز 22 د...
21 دی 1396

سه ماهه اول بارداری

ه گزارش خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز، قلب جنین در پایان هفته چهارم ضربان نسبی دارد و خون را به همهٔ بخشهای جنین می‌رساند. در این زمان چشم، بینی و گوش بیرونی هنوز تشکیل نشده و دیده نمی‌شود.   تشکیل دستگاه گوارش آغاز می‌شود و جوانه‌های کوچکی که در آینده دستها و پاها را تشکیل می‌دهند در این هنگام دیده می‌شوند. در این زمان اندازهٔ جنین ۶ تا ۱۰ میلیمتر می‌باشد. یعنی به اندازهٔ یک تخم سیب درختی.   جنین در پایان هفتهٔ هشتم وزن جنین در حدود یک گرم و طول قد او در حدود ۲/۵ سانتیمتر است. اندامها شروع به مشخص شدن کرده‌اند، بازو، آرنج، ساعد، دستها، ران، ساق پاها کم و بیش دیده می‌شوند. در ...
21 دی 1396

برگشتن بابا رضا

سلام قشنگ مامانی 22شهریور بابا رضا از مکه برگشت و از اونجایی هم که دلش نیومد برای شما و داداشی و الینا سوغاتی نخره برای هر کدومتون چند دست لباس خرید چون بابا رضا بشدت از اعراب بدش میومد و از اونجایی هم که اعراب سعودی دشمن ایرانی جماعت بودن و فاجعه بدی رو نسبت به حجاج تو سالهای گذشته به راه انداخته بودن،بابا رضا وارد کردن ارز رو تو کشور این اعراب خیانت میدونست و بشدت مخالف این قضیه بود و قبل از اینکه  عازم مکه شه به همه اعلام کرده بود که هیچی نمیخره و این یعنی برای هیشکی سوغاتی نیاورد خلاصه روزی که بابا رضا اومد بنده شدم مسیول هماهنگی فامیل و تدارکات من جمله شیرینی و غذا و....و مان جون و داداشی و بابا مهدی هم بعنوان استقبال کننده از ح...
21 دی 1396

رفتن به لاهیجان

سلام عشق مامانی چون بابا رضا امسال عازم مکه شده بود و از اونجایی که این سفر معنویش درست  وسط آفتاب سوزان تابستون بود با اون همه گل و درخت و محصولات کشاورزی بابارضا که سر تک تکشون خیلی زحمت کشیده بود، احتمالش میرفت که تمومشون  خشک بشه و  از طرفی هم چون  ما هم هیچ اعتمادی به همسایه ها بابت آبیاری درست حیاط و محافظت از خونه نداشتیم ، من و مان جون تصمیم گرفتیم  که تا برگشتن بابارضا  بریم لاهیجان و اونجا بمونیم که البته بنده مقداری با ترس و لرز این تصمیمو گرفتم،چون بخاطر پایین بودن جفتم دکتر مسافرت رو برام قدغن کرده بود ولی از هر جهتی که بهش فکر میکردم میدیدم به نفعمه چون هم هوای اونجا سالم بود و هم...
21 دی 1396